مدت های زیادی در بخش غسالخانه مسئول تحویل
جنازه بودم. اینجا بعضی ها مسئول کشیک شب هستند تا جنازه هایی را که شب توی منزل
فوت می کنند و جوازشون توسط دکتر صادر شده و شبانه به بهشت زهرا (س) حمل میشوند را
تحویل بگیرند.
یک شب یک خانم سالمندی را آوردند که تحویل
گرفتیم، فردا صبح که می خواستیم برای شستشو بفرستیم خانم های غسال گفتند که از
گوشه دهان این بنده خدا کرم های ریز زنده در حرکت بود، خیلی چندشآور بود، از
روی کنجکاوی ماجرا را برای یکی از بستگانش که کمی آرام تر بود و آدم با تجربه و
دنیا دیده ای به نظر می رسید، تعریف کردم و اون بنده خدا بعد از چند بار استغفار
گفت: این خانم مرحومه از بستگان ماست و یک ایراد بزرگ داشت که آدم بسیار بد
دهنی بود و دائم به این و آن حرف رکیک و ناسزا می گفت و هیچ کس از زخم زبان اون در
امان نبود و حتما دلیلش همین می تواند باشد. از تعجب هاج و واج مانده بودم.
آرام از پیرمرد عذرخواهی کردم و به داخل برگشتم.
یک بار هم پیرمردی
را آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت. وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد.
آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم
شخصا این پیرمرد را بشویم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب
روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند. وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار
در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای
محشری به پا بود. از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا
این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش
دقیقتر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود، آدمی که هر روزش با زیارت
عاشورا شروع می شد
...