شانس!
دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۰۷ ق.ظ
شب عملیات من جلو بودم و علی پشت سرم. هر دو به سمت خاکریز می رفتیم. از زمین و آسمان آتش دشمن می بارید. در یک لحظه کلاه از سرم افتاد. علی داد زد: «کلاتو بردار!» خم شدم کلاه را بردارم که حس کردم یک گلوله از لای موهایم رد شد و پوست سرم را خراش داد! برگشتم به علی بگویم «پسر! عجب شانسی آوردم» ... گلوله توی پیشانی علی بود!
mobini.blogfa.com
۹۲/۰۵/۱۴